دیوانگی
سلام
اسم پست رو گذاشتم دیوانگی چون میدونم اگه خود قبلیم بودم به این تصمیمات میگفتم دیوانگی....
فکر و فکر و فکر...
چرا باید از خدا چیزی بخوام؟! اگه خدا بهم داد دیگه نمیتونم سرم رو جلوی خدا بالا بگیرم که!>! خدا نمیگه این بنده ی من درسته داره راه درستو میره ولی از من خواسته ای داره بابتش؟!؟؟ اگه خواستمو بهم بده خب دیگه کارم بدون اجر و مزد میمونه که! برای خدا که کاری نمیکنم اصلا، چرا باید چیزی بخوام؟؟!
میدونم که الان میگین آدم نیازمنده و باید از خدا چیزی بخواد و این چه حرفیه....
منم میخوام ولی نه این دنیا که میدونم تا چشم به هم بزنم تموم میشه...
خدای من مگه من همیشه نمیگفتم تو صلاح منو بهتر از خودم میدونی؟؟؟! پس چرا شروع کردم به دعاهایی که فقط برای خودمه بدون مصلحت!؟؟! چرا چیزی رو ازت بخوام که نمیدونم درسته یا نه؟؟!
چرا اینقدر راهم کج شد؟؟! تا مسیر سخت شد راه منم کج شد؟؟! نه من اینو نمیخواستم...
من تنهایی خودمو متصور شدم، کارهایی که خوبه رو تو ذهنم انجام دادم، خودمو برای تنهایی آماده کردم، خب حالا توی زمان غیر تنهایی چند مرده حلاجی!؟؟! حالا چی؟؟! چرا میخوای کار راحت بشه بعد خوب باشی؟؟!
خدایا دیگه دعایی برای خودم نمیکنم، نه تنهایی و نه رسیدن به چیزی که همیشه دعا میکردم، تو همه ی اون دعاها رو شنیدی و میدونی، تو همه چی رو در مورد من میدونی، از این به بعد فقط دعا میکنم که مصلحتمو بهم بدی، تو خودت از دلم خبر داری...
خدای من نمیخوام لحظه ای به غیر تو فکر کنم (من معصوم نیستم، ولی نمیخوام درگیر چیزی بشم که شاید خدا رو فراموش کنم)، نمیخوام چیزی رو داشته باشم که به صلاحم نمیدونی، حتی اگه عاشق اون چیز باشم، نمیخوام ابدیت رو به چندین روز کوتاه دنیا بفروشم، بزار تموم چیزایی که دوست داشتم جلوم رژه برن، بزار زیباترین چیزای دنیا مدام جلوی چشمم باشند، شاید چشمم بهشون بخوره اما میخوام دلم با تو باشه، میخوام یادم نره تو رو، تویی که در گمراه ترین حالتم دستمو گرفتی، تو که بهم نشون دادی که دنیا خیلی کوتاه تر از چیزیه که فکرشو میکنم
دوست دارم این مدتی که تو این دنیات دارم زندگی میکنم فقط و فقط خوبی کنم، دوست دارم به بنده هات کمک کنم، حالا خودت میدونی چی دو ذهنمه اما تو کار خودتو بکن و مصلحتمو بهم بده، حتی اگه بزرگترین دلبستگی ها و بزرگترین آرزوهام جلو چشمم تیکه تیکه بشن، قسم میخورم شکر تو رو بگم...
قسم میخورم که زیباتر از عشق تو رو نه دیدم و نه تجربه کردم، تا حالا ندیدم نامزدی یا عشقی اول صبح برای معشوقش بنویسه و اشک بریزه، تو زیباترین داشته ی منی...
خدایا 3 جمله موقع دعاهام داشتم که میدونی... اون 3 تا رو شاید نتونم از دلم بیرون کنم، اما تو مصلحتمو بهم بده و اینم خودت بهتر میدونی که:
اگر اون 3 جمله رو دادی که باز هم نوکریتو میکنم و عاشقانه دوستت دارم
و اگر اون 3 جمله رو ندادی که باز هم نوکریتو میکنم و عاشقانه دوستت دارم
آخه مگه میشه تو رو دوست نداشت...
خدایا هر کار که دوست داری با من بکن، من سراپا در خدمت تو...
دیوانگی یعنی همین که قید تمام دعاهای مربوط به خودتو سر نمازات بزنی، به خاطر چیزی بالاتر از اون، بخاطر خدا... (بدون منت)
خدایا بی نهایت شکرت
- ۰۴/۰۳/۰۴
- تعداد عزیزانی که این مطلبو دیدن: ۱۴
این یه چیزی بالاتر از عاشقیه..