عشق

از دنیا بریده

عشق

از دنیا بریده

عشق

دیگر نمیتوانم دل ببندم به آدمها، به اشیای بی جان پر زرق و برق
دیگر نمیتوانم غصه ی از دست دادن بخورم
نه اینکه من خوبم، بلکه برای اینکه او خوب است
برای اینکه کسی را یافتم که زندگیم را عوض کرد
اوست خداوند بلند مرتبه و بزرگوار

آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
نویسندگان
پیوندها

تماس با آینده

پنجشنبه, ۲ خرداد ۱۴۰۴، ۰۹:۲۱ ق.ظ

سلام

میخوام کمی از شرایط آینده رو برای خودم ترسیم کنم، که اگه روزی تغییر کرد بدونم قبلا چی تو سرم بوده

میخوام از شرایطی بگم که شاید پیش بیاد... یا شاید اگه قبلا بود همینا رو میخواستم... از کی؟! از عشق....

من: سلام خانوم

عشق: سلام آقا

من: میخوام چند تا سوال ازت بپرسم

عشق: بپرس میشنوم

من: باید قسم بخوری راستشو میگی و تا تهش هستی

عشق: باشه قسم میخورم که جز حقیقت قلبم چیزی نگم

من: آیا حاضری قید ماشین کشیده ای که دوست داری و در توانمون هست بخیریم رو بزنی و با ماشین معمولی کوچیکی رفت و آمد کنیم؟!

عشق: چرا خب؟؟

من: دلیلشو بهت میگم، همه چیو میگم

عشق: پس نامردی نکن، اول بگو شاید با دلیلت راضی شدم قید همه چی رو بزنم...

من: خب پس قشنگ گوش کن

یه روزی منم عاشق ماشین زیبا و راحت و به قول تو کشیده بودم، یه روزی منم دنبال راحتی خودم بودم، از طرفی آرزو داشتم پولدار بشم تا به همه کمک کنم، اما یه اتفاقی برام افتاد، اتفاقی که فکرشو نمیکردم، یه روزی وقتی خیلی خیلی دلم شکسته بود و خیلی خیلی ناامید بودم یهو یه حال عجیبی بهم دست داد، یه تلنگر، یه آشتی با ذات خودم، انگار خدا خودشو بهم نزدیک کرد، نزدیک و نزدیک تر...

این شد که عوض شدم، یه مقدار ناخودآگاه و با هدایت، یه مقدار هم از شوق و از ته قلب...

بماند که دقیقا چی بهم گذشت، حالا شاید بعدا برات گفتم... خلاصه الان با تموم نداریا و کمبودای زندگیم میخوام ماشین خوب نخرم، میخوام غذای عالی نخورم، میخوام برای دلم غذای خوب درست کنم، میخوام برای دلم سوخت موشک بریزم، میخوام وقتی خواستم بمیرم خیالم راحت باشه که درست زندگی کردم...

میخوام قبل از جواب دادنت چند شب با من بیای

عشق: کجا؟ چیکار کنیم؟

من: میخوام چند شب با من بیای و تو ماشین بشینی و حرف نزنی، یه شب که باهام اومدی اگه دلت با من همدل بود حتما شبای بعدی خودت میگی که بریم، اگه نبود هم که مث بعضیا میگی " این چه کاریه "

عشق: تا نگی نمیام

من: سوار ماشین شو، میخوام ببرمت ته جهنم، میگن اون دنیا بهشتیا دستشون به جهنمیا نمیرسه، این دنیا که میرسه، نمیخوام کمک کنی فرشته؟؟!!!

میخوام بریم کمک کنیم، هر شب، مگه ما هر شب شام نمیخوریم؟؟! مگه هر شب جای خوب نمیخوابیم؟؟!

پس چرا نباید کمک کنیم؟!!

میخوام ماشین خوب نخرم که کسی حسرت نخوره، میخوام غذای خوب نخورم که گرسنه ای حسرت نخوره، میخوام این مدلی باشم

ببین من شادم، من مسخره ترین آدم تو دورهمیام، من دلقک ترینم برای خندوندن جمع، اما ته ته ته تهش قلبم همینجوریه که بهت گفتم...

عشق: نمیخوام فکر کنم

من: چرا؟؟ یعنی نمیای؟؟

عشق: نه یعنی تا تهش هستم باهات

عشق: بیا قید همه چی و همه کس رو بزنیم و برای خودمون نه، برای خدا زندگی کنیم

من: میدونستی تو کی هستی؟؟

عشق: منم دیگه منو نمیشناسی؟؟
من: نه تو خودتو هم نمیشناسی، تو دقیقا همونی هستی که من از خدا میخواستم و قرار بود به من بده...

عشق: بریم داخل زشته

من: چشم هدیه ی خدا

خدایا بی نهایت شکرت

  • 💕 پسر خوب 💕
  • تعداد عزیزانی که این مطلبو دیدن: ۲۸

نظرات (۷)

آره خودشه 

زندگی کردن با دیگران

می فرماید 

شادی تکثیر نشده، غصه بزک کرده است.

نون رو باید با مردم خورد

این زندگی قشنگه

جوابتون:
ممنونم
میدونی راستش خسته شدم، خسته که نمیشه گفت...
میخوام به دل خودم زندگی کنم
همونطور که گفتم میخوام به ذات خودم برگردم
میخوام همونی باشم که خدا دوست داره، همون خدا که هزاران بار بهم فهموند که دلیل حال خوبم فقط خودشه، خود خدا
همونی که تو روح و جونم نفوذ داره و حالمو خوب میکنه...

فتبارک الله احسن الخالقین❤

جوابتون:
سلام رفیق
خوبی رفیق کم پیدای ما؟!
ممنونم ازت
  • ᶜᵃˡⁱˢˢᵃ .๑
  • نوشته‌تون از اون متن‌هایی بود که تا ته می‌خونیش، هی با خودت حرف می‌زنی.. منم خیلی وقتا به این فکر کردم که چطور می‌شه زندگی کرد که آخرش بشه گفت "درست زندگی کردم".

    قبلا اینطور فکر می‌کردم که باید خودم رو محدود کنم چون دیگران شاید چیزی رو نداشته باشن.. اما بعدا متوجه شدم که واقعیت اینه: داشتن نعمت، گناه نیست. دیدنِ زیبایی و بهره‌مندی، می‌تونه الهام‌بخش باشه نه باعث حسرت. اگر کسی از شادی یا نعمتی که من دارم رنج بکشه، شاید بیشتر از اینکه خودم رو محدود کنم، باید همراهش بشم تا خودش هم بتونه بهش برسه.

    من با اینکه «نعمت رو پنهون کنم»، نمی‌تونم فقر رو کم کنم... ما با اینکه نعمت رو زندگی کنیم و در عین حال مهربون، آگاه و سخاوتمند باشیم، می‌تونیم نور ببخشیم.. و با این پست شما به چیزی درون خودم رسیدم.. اینکه دلم می‌خواد از بهترین نعمت‌ها استفاده کنم، با لذت، با قدردانی، بدون عذاب وجدان.. چون فکر می‌کنم شادی و نعمت وقتی با دل مهربون همراه باشه، می‌تونه الهام‌بخش باشه نه سنگین‌کننده. و شاید راه کمک کردن، همیشه کم کردن از خودم نباشه، شاید گاهی ساختن، توانمند کردن، و هدیه دادن از سر فراوانی مؤثرتره.

     

    نوشته‌تون رو خیلی حس کردم و به فکر فرو رفتم؛ ممنون که به اشتراک گذاشتین.

    جوابتون:
    امیدوارم از پاسخ به نظرتون ناراحت نشین
    منم مشکلی نداشتم، کم کم این افکار و طرز فکرها به ذهنم میرسه، همونطور که وبلاگمو کامل و از قبل به الان بخونید متوجه تغییرات در تفکراتم میشین....
    چند وقت پیش خاطرات یکی از شهدا رو میخوندم، یکی ازش حرف میزد میگفت هیچ وقت بیرون غذا نمیخورد، حتی بستنی، میگفت شاید کسی دلش بکشه که نداشته باشه بخره، و اینقدر حیا داشته باشه که روش نشه به من بگه تا براش بخرم...
    این جمله اینقدر رو من تاثیر گذاشت که تا ته وجودم سوخت
    من همه جا میخوردم، مینوشیدم، و آهنگ ماشینم بلند بود و شیشه پایین... اما با تغییراتی که داشتم فهمیدم ممکنه هزارتا راه مطلوب زندگی باشه و هیچ کدوم هم بد نباشه، اینکه یه بستنی ساده بیرون بخورم نمیتونه تجملاتی باشه، یا اینکه سوار یه ماشین بشم اصلا تجملاتی نیست، ولی من همونم نمیخوام، میخوام شبیه همون شهیده باشم، شاید سعادت رو اون مدلی بودن فهمیدم، لذت میبرم اما نه بیرون، نه جایی که شاید هزاران نفر حتی پول همون بستنی رو هم نداشته باشن...
    من نمیخوام بگم لذت نمیبرم، لذت میبرم، استفاده هم میکنم، و خیلی هم حالم باهاش خوب میشه، من از هیچی به خونه و ماشین رسیدم، و الان از ماشینم که درسته خیلیم خوب نیست، ولی برای من بسه دارم نهایت استفاده رو میکنم، اما استفاده ی من پز دادنم نیست (نمیگم شما اونطوری هستین، سوء تفاهم نشه) استفاده کردن من یعنی سریعتر به مقصد رسیدن، یعنی کولر خوب داشتن، یعنی آهنگ رو با کیفیت بیشتر گوش دادن...
    من این مدلی رو دوست دارم... وگرنه دنیا پره از آدمهای معمولی... من و شمایی که به قلبامون داریم دست میکشیم باید خاص باشیم
  • ᶜᵃˡⁱˢˢᵃ .๑
  • نه تنها ناراحت نشدم، بلکه حس می‌کنم وقتی کسی از دلش و با صداقت می‌نویسه، یه حس احترام و درک شکل می‌گیره، حتی اگه مسیر ها فرق داشته باشه..

    داستان اون شهید واقعاً تأثیرگذار بود.. و من فکر می‌کنم همین که شما برای خودتون یه تعریف پیدا کردین از سادگی و معنا، خیلی ارزشمنده.. هرکسی باید راهی رو که به دلش نزدیک‌تره، بره. شاید من راه رسیدنم به همون "خاص بودن" فرق داشته باشه با شما، اما تهش فکر می‌کنم هر دو دنبال همون نوریم..

    راستش قبلاً وقتی به این تفاوت‌ها فکر می‌کردم، یه جور حس گیجی یا تردید داشتم.. انگار دنبال یه راه درست می‌گشتم و فکر می‌کردم شاید فقط یکی‌شون می‌تونه درست باشه. ولی حالا بیشتر می‌فهمم که مسیرها می‌تونن متفاوت باشن، و در عین حال، هر کدوم تو جای خودش درست و محترم باشه.

    جوابتون:
    آفرین
    و فکر میکنم از همونجایی شروع شد که حاضر شدین بیشتر با بقیه حرف بزنید...
    میدونم سخته ولی با تعامل به راه های جذابی میرسیم...
    دعا کنید برام
    دعا کنید به تنهایی و خواستم برسم... شاید این مدلی بتونم آدمای زیادی رو به دلاشون برگردونم، شاید خیلی مجبور نباشن گرسنه بخوابن... چی میگم، من کیم...
    سادگی مطلق نمیشه، هیچ چیز صفر و صد نمیشه، همه چی نسبیه.. فقط کافیه کمی ساده تر نگاه کنیم...
  • ᶜᵃˡⁱˢˢᵃ .๑
  • براتون دعا می‌کنم. برای اینکه به تنهایی که میخواین برسین و توش روشن بمونین. برای اینکه خواسته‌هاتون به دل خودتون نزدیک باشن. برای اینکه روزی بتونین خیلی از آدم‌ها رو به دل‌هاشون برگردونین..

     

    جوابتون:
    ممنون
    این بهترین دعا برای من بود

    سلام مجدد

    ممنون که بنده رو رفیق خودتون خطاب کردین؛ انشالله که همینجور باشه...❤

    خیلی با نوشته هاتون آروم می گیرم گاهی اوقات...

    انگار حرف های نگفته دلم هست که نمیدونم چرا و برای چی گمشون کردم...

    ممنون که به یاد ما هستین و حواستون هست به بودن و نبودن هامون... چند وقتی درگیری های پیش اومده کهبود زیاد فرصت نمیکنم سر بزنم بیان.

    انشالله که خدا کمک کنه مشکلات حل بشه با دعای شما عزیزان

    التماس دعا رفیق عزیز

    جوابتون:
    سلام
    خواهش میکنم
    میدونم همه ی ما ذاتن وقتی درگیر زندگی میشیم چیزایی رو فراموش میکنیم که خیلی ارزشمندتر از این دنیاست...
    چشم حتما دعای این ناقابل برای شما هم خواهد بود...
    بزرگوارید

    _می خوام وقتی خواستم بمیرم خیالم راحت باشه درست زندگی کردم:)

     

    می خواهم وقتی مرگ سراغم رسید ، با اشتیاق دستم رو بگیره و بگه زود باش ، وقتشه حل بشی ...آه....از اعماق قلبم امیدوارم امیدوارم امیدوارم بعد از مرگمون آرامشی رو‌که ارزوش رو داریم پیدا کنیم.اون عشق وسوسه انگیز فرا زمینی.

     

    جوابتون:
    میرسیم ان شاء ا...
    شاید سخت باشه ولی ارزششو داره

    هر چه میخواهد دلِ تنگت بگو! زود باش بگو دیگه! اَههههههه!

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">