وَلَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضَىٰ

به زودی پروردگارت آنقدر به تو عطا خواهد کرد که خشنود شوی

وَلَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضَىٰ

به زودی پروردگارت آنقدر به تو عطا خواهد کرد که خشنود شوی

زخمی در بیابان های تنم... تنها...

خواستم بهترین خودم باشم، خسته ترین خودم شدم...

آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
نویسندگان

کمی حرف با خدا

دوشنبه, ۲ دی ۱۴۰۴، ۰۹:۲۷ ق.ظ

سلام

 

سلام خدای من! سلام میکنم و میدانم سلام من هیچ تاثیری روی تو ندارد، اما شاید علیک گویی و روح و جان مرا آباد سازی...

خدای من کمی گله دارم، نه از تو که از خودم! از خودم که نمیتوانم صبر کنم، از خودم که فکر میکنم آن آدمهایی که خواهم گفت خوشبخت تر از من و امثال منی هستند که کمی و واقعا کمی به راه تو و حرف تو عمل میکنیم!

پس گله ام در واقع از خودم هست نه ذات مقدس تو..

من میدانم که روزی خوشبختی به من روی می آورد و من نیز طعم زندگی ای که تو به ما انسان ها داده ای را خواهم چشید، و دیگر آزادانه زندگی خواهم کرد و غم و غصه های کوچکم را کسی بزرگ نخواهد کرد و دیگر کسی مرا برای کوچک ترین موارد تحقیر نخواهد کرد و کسی مرا بازخواست نخواهد کرد... اما خدای من تا کی باید بنده ی حقیرت صبر کنم، مگر تو به من صبری مانند ایوب پیغمبرت داده ای؟؟!

تا کی باید زندگی ام تو قسمت باشد؟! قسمتی در خانه و قسمتی سرکار؟!

میدانم که گناه کرده ام به عکس گوشی همکارم که مشتاقانه از دوست دخترش گرفته بود و میدانم دو طرف راضی هستند نگاه کرده ام، اما چرا دروغ بگویم چرا مخفی کنم، من را انسان آفریدی و خودت گفتی که انسان ضعیف هست، پس چرا نگویم، من هم دلم بازیگوشی میخواهد، دلم میخواهد کسی هم مرا مثل همکارم دوست بدارد، کسی مرا در آغوش بگیرد و مرا شاد کند...

خودت که میدانی چقدر از استفاده از نعمات حلالت هم محرومم، چه برسد به مکروهات و حرام هایت!! خودت میدانی ک چگونه برای داشتن ساده ترین ابزار ها باید جواب پس بدهم! خودت میدانی که از رفت و آمد های معمولی هم محروم شده ام، و خودت میدانی که از تنها بودن هم محرومم، پس چرا کاری برایم نمیکنی؟!

هر بار با تو سخن میگویم آخرش میرسم به این منطق که " باشد هر چه تو بگویی، میخواهی صبر کنم؟! باشد میکنم" اما خدای من اینبار گله کردم از این که نمیدانم کی تمام خواهد شد، تو میدانی که خنده هایم را محتاتانه انجام میدهم که مبادا تهش به دعوا و گریه ختم شود، پس بگو تا کی؟!

خدا تو میدانی که چه آرزوهایی در سر دارم، چرا مرا آزاد نمیکنی؟؟! من که بهتر از قبل شده ام، تا کی صبر کنم؟!

من میدانم که تو هر کاری که بخواهی میتوانی بکنی در هر لحظه که بخواهی، و چه کسی از تو بهتر، تو همه چیز را از گذشته تا آینده میدانی و میبینی، پس چه کسی از تو بهتر برای التماس کردن...

خدایا اگه گاهی حالم بد میشود و گله میکنم مرا ببخش، اگه گاهی هوس آرزوهایم میکنم مرا ببخش، اگه گاهی یادم میرود که تو را دارم مرا ببخش...

 

آخرش دوباره به تو میرسم، از هر جا که شروع کنم، پس باز میگویم...

خدایا میخواهی صبر کنم؟! باشد میکنم! میخواهی خوب شوم؟! باشد میشود، میخواهی هر روز التماست کنم؟! باشد میکنم... همه ی اینها وظیفه ی من است....

 

خدایا همه ی این نوشته ها را با احتیاط نوشتم، به همان دلایلی که میدانی...

 

خدایا بی نهایت شکرت

  • 💕 پسر خوب 💕
  • تعداد عزیزانی که این مطلبو دیدن: ۴

نظرات (۰)

چرا نظر نمیذاری؟؟!! بذااااااار!

هر چه میخواهد دلِ تنگت بگو! زود باش بگو دیگه! اَههههههه!

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">