یکدل
سلام
دیشب فکر میکردم که اکثر ما آدما درگیر یه چیزی هستیم که نمیزاره اونی بشیم که میخوایم، منم از اون دسته بودم...
تلاشمو کردم ولی تو کارام یه سری استثناها داشتم، که نمیخواستم کنارشون بزارم، دوسشون داشتم و خودمو قانع میکردم...
حتما شماها از این مدلی که من میخوام بگم نیستین ولی خب متاسفانه من شدم، اونم اینکه:
بین فامیل های عزیزمون من محبوبم، یعنی بهم اعتماد دارن، یعنی منو کاملا از خودشون میدونن، قبل از این تحولاتی که در جریانش هستین من خیلی اعتقاد نداشتم که نباید به نامحرم دست بدم، البته نامحرمی که فامیل باشه و بلاخره فرق هم میکنه، نه هر نامحرمی..
تو خانواده ی همسر من خیلی محبوبم، خاله های گرامی و دختر خاله های گرامی از سر محبتی که به من دارند موقع دیدن من با من دست میدن، خاله ها رو که باید کم کم این دست دادنو کنار بزارم، اما دخترای گرامیشونو باید سریع کنار بزارم، بازم میگم که این دست دادنه بدون کوچیکترین حس بدی هستش و همه ی ما هم به یه سری قوانین و اعتقادات دینی مقیدیم، فقط همین مورد بود...
امیدوارم فکر بدی نکنید در مورد ما...
من همه چی رو خوب رعایت کردم البته از نظر خودم، ولی این یه مورد همیشه برام استثنا بوده، میخوام اینم کنار بذارم شاید شاید خدا کمکم کرد و رستگار شدم....
در تمام این مدت و این دوره ی تغییرات هر کاری که شروع کردم مثل یه الهام به ذهنم خطور کرده و این مورد هم همینطوری بوده...
بعضی از شما میدونین چرا این موردو کنار نذاشتم، اما خبر خوب به خودم اینه که قراره این مورد تموم بشه، و یکی دیگه از ناخالصی های روحیم خالص بشه...
من همیشه بدون ریا و با خلوص دلم میخواست خودمو بسازم، روحمو بزرگ کنم، اینکه دیشب این قرارو با خودم گذاشتم خیلی خیلی انرژی گرفتم
برام واقعا سخته
قرار شده هر بار که دیدمشون به یه نحوی خودمو سرگرم کنم و دست ندم، و همچنین قرار شده نگاه زیادی نکنم مخصوصا دختر خاله های گرامی
قراره این مواظبت از چشم ها رو بیارم تو فامیل، این یعنی یه قدم رو به جلو، و مطمئنم عین همیشه خدا کمک میکنه
دیشب فکر میکردم بتونم سختی این کارو بگم، اما الان میبینم نتونستم و نمیشه که بگم...
فقط همین رو بگم که اینقدر برام سخته که این موردو جزو موارد آخر گذاشتم...
دل و یکدل کردم که برم سمت چیزی که میخوام
پ ن: دلیل این تصمیم شاید این بود که دیشب برای دویدن رفتیم پارک ملت و من جز یه مورد که آشنا بود هیچ نامحرمی رو ندیدم، فقط زمین و درخت و پا دیدم، و یاد روزای اول افتادم و گفتم چقدر لذت داره اگه کلا همین طوری باشم، بعد یاد دختر خاله های گرامی افتادم و گفتم درسته که هیچ سوء نیتی ندارم و ندارند، اما چرا باید اونا استثنا باشند، و این شد که قرار گذاشتم نه دست دادنی باشه و نه نگاهی...
پ ن: خدا هر چه بخواد به من بده خودش میده...
خدایا بی نهایت شکرت
- ۰۴/۰۴/۲۶
- تعداد عزیزانی که این مطلبو دیدن: ۲۰
این کار شما مشخصا و یقینا علاوه بر اثرات فردی و افزایش نورانیت در قلب شما، اثرات خوبی بر جامعه پیرامونتون هم داره و مطمئن باشید قلب اون آدم ها هم بیشتر به سمت خدا متمایل میشه...
چقدر خوب و قابل احترام هستند انسان هایی که هم خودشون در مسیر درست هستن و هم بقیه رو در این مسیر قرار می دن....
خدا خیرتون بده