عشق

از دنیا بریده

عشق

از دنیا بریده

عشق

دیگر نمیتوانم دل ببندم به آدمها، به اشیای بی جان پر زرق و برق
دیگر نمیتوانم غصه ی از دست دادن بخورم
نه اینکه من خوبم، بلکه برای اینکه او خوب است
برای اینکه کسی را یافتم که زندگیم را عوض کرد
اوست خداوند بلند مرتبه و بزرگوار

آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
نویسندگان
پیوندها

خدای من کیست

چهارشنبه, ۲۵ ارديبهشت ۱۴۰۴، ۱۰:۵۶ ق.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

خدای من همان ست که با نامش جهان به گردش درآمد، خدای من همان ست که با یادش دلها آرام گرفت، خدای من همان است که بی نامش محال است...

به زبان ساده تر میگویم

خدای من همان است که اگر تسلیمش شوی بهترین ها را تقدیمت میکند، خدای من همان است که اگر با او باشی بهتر از دنیا را تقدیمت می کند

به زبان عامیانه میگم

من اگر یکبار روی حرف پدر یا مادرم حرف بزنم منو میبخشن، اگه دو و سه بار این کارو تکرار کنم شاید منو ببخشن ولی دل چرکینند... و اگر ادامه بدم دیگه منو نمیبخشن، اما میدونی خدای من کیه؟؟؟!

خدای من همونه که حداقل 25 سال گناه کبیره کردم، روی حرفش کاری کردم که دوست نداشت، ولی هر بار که گفتم ببخشید منو بخشید، خدای من همونه که منو تو بد جایی انداخت و حتی گله و شکایت هم کردم و دم نزد، میدونی چرا؟!؟ چون میخواست منو برگردونه، برگردونه به سمت خودش، خدای من بی نهایت بخشنده ست، خدای من همونیه که گفته اگه لحظه ی آخر عمرت هم پشیمون شدی توبه کن من قبول میکنم...

خدای من همونیه که وقتی داشتم گناه میکردم هم منو دوست داشت و منتظر من بود که برگردم سمتش، خدای من همونیه که به من وعده های قشنگ داده، وعده ی بهشتی که بهترین جاست...

من هیچ وقت خودم رو نباید ببخشم، که همچین خدایی داشتم و گناه میکردم، همچین خدایی داشتم و ازش کمک نمیخواستم، همچین خدایی داشتم و دنبال بنده هاش بودم...

خدای من شرمندتم منو ببخش

دلم میخواد یه شب رو تا صبح گریه کنم، دلم میخواد اینقدر گریه کنم که از حال برم

هیچ کس رو نمیخوام، هیچی رو نمیخوام، من الان فقط و فقط خودتو میخوام خدای من

کاش میشد و منو به آرزوم میرسوندی...

تا کی قراره مقاومت کنم برای زندگی کردن؟! تا کی نمیخوام کل هستیمو تقدیم ذات پاکت کنم، خدایا میخوام از خودم بگذرم، از تمام تمایلات و خواسته هام میخوام بگذرم، خدایا کمکم کن بتونم...

نمیخوام طالب دنیا باشم، زندگی میکنم چشم، تلاش میکنم چشم، ولی میخوام ببخشم هر چی که دارم و ندارم رو در راه تو

تمام هواهای نفسانیمو میخوام بکشم، میخوام تمام شهواتمو بکشم، نه به خاطر خودم، فقط برای تو، میخوام خودمو قربانیه تو کنم که تو لایق ترینی...

تا زنده هستم و عمرم دادی زندگی میکنم، از تمام نعمات حلالت استفاده میکنم، اما دیگه نمیخوام چیزی رو تو این دنیا دوست داشته باشم، میخوام به همه ی دنیات بی تمایل باشم

میخوام قربانیه عشق تو باشم...

خدایا بی نهایت شکرت

  • 💕 پسر خوب 💕
  • تعداد عزیزانی که این مطلبو دیدن: ۱۴

نظرات (۴)

من هیچ وقت خودم رو نباید ببخشم، که همچین خدایی داشتم و گناه میکردم، همچین خدایی داشتم و ازش کمک نمیخواستم، همچین خدایی داشتم و دنبال بنده هاش بودم...

 

خدای من شرمندتم منو ببخش

 

دلم میخواد یه شب رو تا صبح گریه کنم، دلم میخواد اینقدر گریه کنم که از حال برم

 

روزی سه بار همراه با غذا میل شود 🤲🤲🤲🤲🤲

 

 

 

جوابتون:
تو همون فرستاده ای هستی که میگن آدما رو به کار خوب تشویق میکنه
تو همونی هستی که باید باشی
مرسی ازت خواهرم
آینده ی روشن از آن شیوخ منبر نشین نیست، آینده ی روشن بیشتر از آن کسانی ست که پر از خوبی و فهم و شعورن و میذارن که شیخ حرفاشو بزنه، از آن کسانی که از بچه ها هم درس یاد میگیرند
من مطمئنم که روزی در آب زمزم معرفت غرق خواهی شد، غرق معرفت و پاکی

باید برای اطمینانی که ازش حرف میزنی 

برای زمزم معرفت 

دلم رو بدم سفت بشورن برام

جوابتون:
میکنی این کارو
یه روز که خیلی دور نیست خودت با عشق میشوری
یه روز که احساساتت فرق میکنه با الانت
تو بهترین میشی
  • ᶜᵃˡⁱˢˢᵃ .๑
  • من هربار حس میکنم اگه نظرمو بگم نسبت به حال و هوای خوبتون جسارت میکنم. شاید بخاطر همینه که کمتر نظر میذارم.. اما ازونجایی که پذیرایی بالایی دارین و خیلی زیبا از نظراتم استقبال کردین، این بار هم نظرم رو خدمتتون میگم.

    حرفاتون پر از اشتیاقه، اما حس می‌کنم این اشتیاق، بیشتر از دل یه آدم خسته میاد.. انگار دارین با تمام وجودتون خودتون رو پرت می‌کنین سمت خدا، ولی نه از سر آرامش، بلکه شاید از ترس، یا احساس گناه، یا حتی ناامیدی..

    این بد نیست.. ولی بنظرم خدا فقط وقتی که ما همه چیز رو قربانی کنیم، خوشحال نمی‌شه؛ خوشحال می‌شه وقتی خودمون رو پیدا می‌کنیم. وقتی با عشق و آرامش سمتش می‌ریم، نه فقط با اشک و سوز. وقتی خودمون رو بخوایم، همون‌طور که هستیم.. چون اونم ما رو همین‌طور دوست داره.

    بعضی وقتا حس می‌کنم ما به جای اینکه بگیم "خدایا بیا منو بغل کن"، می‌گیم "خدایا منو بگیر، نابودم کن، ازم چیزی نساز، فقط تمومم کن!"

    ولی اون خدای مهربون، دلش می‌خواد ببینیم چقدر دوست‌داشتنی‌ هستیم، حتی وقتی افتادیم، حتی وقتی گریه می‌کنیم، حتی وقتی فکر می‌کنیم دیگه ارزشی نداریم.

    راهی که انتخاب کردین مقدسه… فقط یادتون نره:

    قربانی بودن برای خدا، یعنی هر لحظه بهتر دیدن اون نوری که درونتون گذاشته.. نه اینکه خودتون رو خاموش کنین تا اون روشن شه. قربانی بودن برای خدا فقط به معنی کنار گذاشتن یا نابود کردن خودتون نیست، بلکه یعنی هر روز بیشتر و بهتر بفهمید که خدا یه نورِ خاص و ارزشمند درونِ شما گذاشته. یعنی شما خودتون یه چراغ روشن و پر از زیبایی هستین که خدا بهتون داده. پس هدف این نیست که خودتون رو خاموش کنید یا از خودتون بگذرین تا فقط خدا دیده بشه، بلکه باید اون نوری که خدا توی وجودتون گذاشته رو بشناسین، پرورش بدین و باهاش زندگی کنید.

    جوابتون:
    سلام
    من که گفتم خیلی خیلی خیلی خوشحال میشم نظرات شما رو ببینم و بخونم
    شما از منظری به خدا و دنیا فکر میکنید که من نمیکنم، یعنی نه اینکه متضاد هم باشیم، در واقع مکمل هم هستیم، یعنی من همونی که هستم رو اگه با حرفای شما کامل کنم به نظرم خیلی قشنگ و زیبا میشه
    واقعا لذت میبرم، هم نظر قبلی که واقعا بهش فکر کردم و کاملتر شدم و هم این نظر...
    ببین آبجی من درسته که الان دارم این حرفا رو میزنم ولی گذشته ی من این شکلی نبوده، همیشه ترس از خراب کردن پلای پشت سرم داشتم برای بازگشت به سمت خدا ولی اصلا نظری که الان دارم و نمازی که الان میخونم رو نمیخوندم، همینطور به قول شما خسته بودم ولی بدون حس کردن چیزی که خدا رو توش میبینم...
    آره شاید به نظر بیاد من همه چیزو قربانی کردم، که این آرزوی منه که بکشم هواهای نفسانی و شهوات احمقانه و خوی حیوونیمو، ولی من دارم از زندگی کردن، از تک تک لحظاتم در دنیای واقعیم استفاده میکنم، خوب میخورم خوب میپوشم، خوب تنفس میکنم، ولی به قول شما به دلایلی که فکر میکنم میدونید خستم، خسته از دست و پا زدن های الکی برای فرار...
    خب هر کسی جوری خدا رو حس میکنه و خدا هر کسو یه جوری تلنگر میزنه و ظاهرا من این شکلی بودم...
    از وقتی که نظر قبلی هم گذاشتین سعی کردم بیشتر به دنیا و نعمات خدا دقت کنم و لذت ببرم
    ولی شما هم یادت باشه که دل نبندی به لذت های کوچیک این دنیا....
    مرسی که نظر میذاری و شرمندم میکنی...
  • ᶜᵃˡⁱˢˢᵃ .๑
  • سلام خدمت شما

    چقدر خوبه که این‌قدر پذیرا، روشن و صمیمی حرف‌هام رو می‌خونید. خوشحالم اگه تونسته باشم حتی یه ذره حال دلتون رو نرم‌تر کرده باشم یا نوری کوچیک انداخته باشم روی راهی که دارین با عشق می‌رین.

    درسته. من هم مسلما خیلی از تجربه ها و بخش های زندگیتون رو‌ نمی‌دونم و نظری که خدمتتون میگم، فقط از روی پستی هست که منتشر کردین. پس ببخشید اگه بعضی حرف هام ممکنه زیاده روی بنظر بیان.

    منم گاهی مثل شما دلم می‌خواد همه چی رو بدم بره، سبک شم.. ولی یادم می‌افته شاید عشق واقعی، همون وقتیه که با همه‌ی ضعف‌هام، باز هم به خودم لبخند می‌زنم، چون می‌دونم اون بالا یکی هست که هنوز دوستم داره، هنوز صبر کرده، هنوز امیدواره.

    خواهش میکنم و من هم ممنونم از شما که انقدر با صداقت مینویسین، که نمی‌ترسین از بیان خودتون، که حرفاتون از یه جای واقعی میان، از صداقت.. و همین صداقتتون، حتی اگه خودتون ندونید، برای من الهام‌بخشه.

    جوابتون:
    مرسی آبجی مهربونم
    به قول خودت شاید راه یکم فرق کنه اما مقصد یکیه
    پست جدید گذاشتم و واقعا مشتاقانه منتظر نظر قشنگت هستم...
    یه چیزیم از من پذیرا باش
    هر موقع خواستی همه چی رو بدی، بده! همه ی وابستگی ها و دل بستگی هایی که پابندت میکنه رو بده بره، همه ی هواهای نفسانی تو بده بره، اینجوری خیلی سبک میشی

    هر چه میخواهد دلِ تنگت بگو! زود باش بگو دیگه! اَههههههه!

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">