عشق

از دنیا بریده

عشق

از دنیا بریده

عشق

دیگر نمیتوانم دل ببندم به آدمها، به اشیای بی جان پر زرق و برق
دیگر نمیتوانم غصه ی از دست دادن بخورم
نه اینکه من خوبم، بلکه برای اینکه او خوب است
برای اینکه کسی را یافتم که زندگیم را عوض کرد
اوست خداوند بلند مرتبه و بزرگوار

آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
نویسندگان
پیوندها

خودم

چهارشنبه, ۱ خرداد ۱۴۰۴، ۰۳:۳۱ ب.ظ

چگونه میتوانم با تمام دردهایی که در سینه دارم باز به زندگی ادامه دهم؟!

چگونه میتوانم با این همه درد که در سینه دارم به کسی یا چیزی فکر کنم؟!

چگونه میتوانم با دردهایم کنار بیایم و کسی را دوست داشته باشم؟!

آیا به من حق نمیدهید که از تمام انسانها بیزاری جویم؟! آیا حق نمیدهید که نتوانم به کسی اعتماد کنم؟! آیا حق نمیدهید که دیگر زیربار نروم و زندگیم را تقسیم نکنم؟!

اگر شما به من حق نمیدهید من به خودم حق میدهم! آری این بار خودم پشت خودم هستم!

میدانید چرا؟!

چون کسی از شما اشکها و گریه های شبهای بی کسیم را ندیده است، چون کسی شورها و ذوق های کشته شده درون قلبم را ندیده است، چون هیچ کدامتان شبیه من هر شب را با استرس و اضطراب نگذراندید، چون هیچ کدامتان مجبور به قسم های الکی خوردن نشده اید، چون هیچ کدامتان خود را زندانی ندیده اید...

این بار مینویسم به تقدیر از خودم، تقدیر از خودم که ضربه ها خوردم اما گمراه نشدم، دردها کشیدم اما بیراهه نرفتم، زجر کشیدم اما باز هم بخشیدم...

میخواهم بگویم که هیچ کس حق ندارد مرا خیانتکار خطاب کند، هیچ کس حق ندارد مرا بدکار خطاب کند، هیچ کس حق ندارد مرا سرزنش کند

بعد از آمدن آرامش میخواهم یک هفته بلند بلند شادی کنم، میخواهم یک هفته به خودم فرصت ساختن بدهم، فرصت از نو ساختن...

میخواهم به یاد آورم که چه چیزهایی را دوست میداشتم و از چه چیزهایی بدم می آمد.. به یاد آورم که چه کارهایی مرا آرام میکرد، میخواهم سالهای باقی مانده را در آرامش غرق شوم...

آیا کسی جرئت در هم شکستن آرامش مرا دارد؟!

براستی چگونه دوباره خود را زندانی کنم؟! چرا دوباره باید عشق زندان بانی را در دل بنهم، چرا دوباره اسارت را تجربه کنم؟!

من دیگر از ریسمان سیاه و سفید میترسم... چگونه اعتماد کنم به آدمها؟؟؟!!!

کسی هست جوابش را به من بدهد؟؟!

روحم خستگی اش را به کدامین بالین درکند؟! آیا کسی را میشناسید؟!

چگونه باید جواب روح مرا بدهند بیگانگانی که خود را دوست معرفی کردند؟! چگونه باید از دلم بیرون کنند این همه درد و رنج و خستگی را؟؟!

آیا شما فکر میکنید تنها روح مرا خسته کردند؟!

جسم را محدود و در بند کردند، جسم مرا زخمی و فرتوت کردند!؟ آیا میتوانم ببخشم؟!

چه کنم؟!

من به جسمم و روحم سختی ها دیدم، خسته و زخمی شدم، اما ناتوان نشدم، این بار میخوام درس صبر را به روحم و استقامت را به جسمم بدهم، می ایستم، شکوهانه می ایستم، در برابر همه ی سختی ها سر بلند میکنم، به همه ی دلبستگی ها نه میگویم و قلبم را در پنهان ترین نقطه ی جهان قایم میکنم...

به نام خداوند بخشنده ی مهربان

خدایا بی نهایت شکرت

  • 💕 پسر خوب 💕
  • تعداد عزیزانی که این مطلبو دیدن: ۱۵

نظرات (۲)

و" قلبم را در پنهان ترین نقطه جهان، پنهان کنم."

این پستت به خودت خیلی نزدیک بود به اون خود کوچیکترت 

بابت اینکه زندانی شدی متاسفم . اما  روح بلندت زندانیشم تماشاییه

چی میگم روح که زندانی نمیشه

ایمان دارم که داری بزرگترین سودها رو می کنی با صبرت و روزی که فنر درون وجودت به اندازه کافی متراکم شد، همه انرژیت صرف پاره کردن بند و رهایی میشه. تو خودت راهشو پیدا می کنی. وقتش که بشه

جوابتون:
هیچ کس به اندازه تو نمیتونه آدمو آروم کنه، آدمو قوی و آماده ی پرواز کنی
تو دقیقا همون حرفایی میزنی که حتی خود آدم هم نمیتونه به خودش بزنه
این یعنی بودن تو یعنی سودمند، یعنی تقویتی، یعنی توربو
  • ᶜᵃˡⁱˢˢᵃ .๑
  • جوابتون:
    ممنون

    هر چه میخواهد دلِ تنگت بگو! زود باش بگو دیگه! اَههههههه!

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">