عشق

از دنیا بریده

عشق

از دنیا بریده

عشق

دیگر نمیتوانم دل ببندم به آدمها، به اشیای بی جان پر زرق و برق
دیگر نمیتوانم غصه ی از دست دادن بخورم
نه اینکه من خوبم، بلکه برای اینکه او خوب است
برای اینکه کسی را یافتم که زندگیم را عوض کرد
اوست خداوند بلند مرتبه و بزرگوار

آخرین مطالب
  • ۰۴/۰۳/۲۱
    دل
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
نویسندگان
پیوندها

عشق در چشم

يكشنبه, ۱۹ خرداد ۱۴۰۴، ۰۹:۳۶ ق.ظ

قبلا دودل بودم بین اینکه هیچ وقت از حق خودم نگذرم و سخت باشم و عصبی با اینکه بگذرم و بگم اشکال نداره و مهربونی رو ترجیح بدم به عصبانیت...

مثلا موقع رانندگی، یا موقع فحش شنیدن، یا موقع تنه خوردن یا هر چیز دیگه..

راستش با دیدن ابعاد بزرگ خوب بودن فهمیدم که گذشتن و مهربونی چند سروگردن بهتره از عصبانیت و دعوا...

کاری به شهر و خونه ای که توش زندگی میکنم ندارم، کاری به آدمای دوروبرم ندارم، کاری به اعتقاداتی که بقیه دارند ندارم، من میخوام همیشه مهربون باشم و همیشه لبخند به لب باشم..

این کاریه که خیلی وقته میخواستم انجام بدم و تا حدودی هم انجام داده بودم، اما الان ذوقی تو دلمه که اشتیاقمو بیشتر کرده..

اکثر وقتا کارای کوچیک خیلی کار سازن، مثلا اینکه موقع رانندگی اجازه بدی کسی که جلوت میپیچه بره، یا اگه جایی عجله کردی با یه دست بلند کردن از طرف عذرخواهی کنی، یا موقع راه رفتن و یا تو جمع بودن لبخند بزنی، یا اینکه ثبات داشته باشی و ناراحت نشی از کسی...

دیگه نمیخوام دنبال تلافی کردن باشم، با خوبی کردن هر کسی میفهمه که چقدر کارش زشت بوده و حتی اگه عذرخواهی نکنه تو دلش خیلی عذاب وجدان داره..

یاد گرفتم که بد هیچ کس رو نخوام حتی اگه خیلی بالاتر از من باشه یا آزارش به من رسیده باشه

اینم فهمیدم که به دین آدما هیچ وقت نگاه نکنم، من دینی که آدمها رو مهربون و خوب و خوش اخلاق کنه رو احترام میکنم، انسان های بزرگ انسان های با اخلاقن...

من سفری رفتم به دیار مردمانی که اکثرا از من قوی تر و پولدارتر بودند، اما بیشتر از هر کسی احترام منو خانوادمو داشتن، انسانهایی که منو مات و مبهوت اخلاق خودشون کردند..

وقتی میگم مردمان یعنی یکی دونفر نبودن، یعنی از هر کدومشون که سوالی داشتیم ما رو احترام بسیار کردن..

من بعد از این من تمام اخلاقیات بدمو میخوام کنار بذارم، میخوام هیچ وقت از هیچ کس ناراحت نشم، میخوام همیشه لبخند بزنم، میخوام همیشه به هر کسی کمک کنم، میخوام نشون بدم که من نشونه های خدا رو میفهمم و درک میکنم..

شاید همه ی مردمش این شکلی نبودن، شاید خدا ما رو با آدمهای خوبش طرف کرده باشه، پس اینم یه نشونست، شاید خدا میخواسته ما رو هدایت کنه..

بعد از این حتی تو دلم هم به کسی بد و بیراه نمیگم، من بعد از این احترام و عشق رو هر کسی از تو چشمام خواهد خوند

اینو میدونم که به کرد و ترک و آذری و تاتی و فارس و این چیزا نیست، هر کسی میتونه خوب باشه، منم میخوام ثابت کنم که یه فارس هم میتونه بهترین باشه...

این راه خیلی طولانی و سخته، چون من میتونم چند دقیقه ای خوب بشم و نماز بخونم، میتونم یه روزی رو خوب باشم و روزه بگیرم، اما این یه راه همیشگیه، باید همیشه محکم قدم بردارم، همیشه باید غمامو برای خودم نگه دارم و شادی و عشقمو تو چشام..

شاید قسمت همینه، شاید باید از زندان شروع کنم، مثل یوزارسیف، مثل مختار، مثل خیلیای دیگه، من که یه تار موی اونا نیستم، اما شاید شروعش برای منم همین زندان باشه..

خدایا بی نهایت شکرت

  • 💕 پسر خوب 💕
  • تعداد عزیزانی که این مطلبو دیدن: ۱۸

نظرات (۱)

کتاب هیچ ملاقاتی تصادفی نیست 

را گوش کن 

خیلی شبیهی بهش

جوابتون:
اگه وقت کنم جتما

هر چه میخواهد دلِ تنگت بگو! زود باش بگو دیگه! اَههههههه!

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">