از کودکی
دیشب از کودکی یاد کردم...
کلا همیشه به معجزه اعتقاد و ارادت خاصی داشتم! خخخخخخ
تو عالم کودکی فکر میکردم همه چی اینجوری پیش میره که من میرم یه حرم یا امام زاده ای و یه نامه ی درددل با یه شماره تماس پیدا میکنم، وقتی زنگ میزنم خانمی برمیداره و میگه من نمیتونم به کسی اعتماد کنم و شاید خدا تو رو فرستاده...
و وقتی من صدا رو میشنوم فکر میکنم اون دختر خانم یه مشکلی داره، ولی به خاطر خدا میرم و وقتی میبینمش یه دختر خیلی زیبارو و خیلی خوش سیرت و خوش اخلاق میبینم که از آرزوهامم بالاتره..
از بچگی دوست داشتم بزرگترین داشته ی مثبت خودمو پنهان کنم، و وقتی کسی رو پیدا کردم که واقعا منو برای خودم خواست اونموقع اون داشته رو رو کنم و بگم: "این حق مسلم توئه"
و اینگونه در عالم بچگی من فکر میکردم...
دیروز برای مدتهای زیادی که این قضیه یادم رفته بود، یادم اومد و دعا دعا میکردم که یادم نره و بیام بنویسم...
.
.
پ ن: نمیدونم واقعا از همونه یا نه، چند روزیه که یه قرض مربوط به بیماری روده م تموم شده و خیلی هم گرونه و باید وقتی برم دکتر که آزمایشمم بدم، این قرص با بیمه 100 هزار و خورده ایه ولی آزاد 700 هزار و خورده ای، 30 تا قرص داره و روزی یه دونه است، خلاصه بعد تموم شدنش حالم بد شد، یعنی حال عمومیم نه، خونریزی زیادی کردم و قسمت روده هام درد میکرد ولی کم، خلاصه فکر میکردم بیشتر شده بیماری، یه چند روزی غذای نذری خوردم و خیلی بهتر شد، یه شربت هم بچه ها تو راه درست کرده بودن که به نیت بهتر شدنم خوردم و نمیدونم تاثیر همونه یا نه که خیلی خوب شدم
البته بیماری اینطوری نیست که یه سره درد کنه و هر سرویس خونریزی باشه، گاهی شدید میشه و خون میاد و گاهی بهتره، الان چند روزه خوبم
یا امام حسین ممنونم...
به داستانای بچه گیم نخندین...
خدایا بی نهایت شکرت
- ۰۴/۰۴/۱۲
- تعداد عزیزانی که این مطلبو دیدن: ۱
کاش همه ی آدما مثل تو بودن، بی ریا، بی غل و غش، همینقدر ساده
تو خیلی خوبی و مطمئنم یه روز موفق میشی
دلیل خوندن وبلاگت هم همین سادگیته خیلی وقته سادگی ندیده بودم