ماشین باز
داستان ماشین باز رو شنیدی؟!
ماشین باز از اول زندگیش عاشق ماشین بود، هر ماشینی که میدید با عشق نگاش میکرد، لذتش از عشقش بود و برخلاف خیلی از ماشین بازای دیگه که دوست داشتن ماشین مورد علاقه شونو گاز بدن و ویراژ بدن و تیکاف بکشن، این ماشین باز ما دوست داشت ماشینی داشته باشه که با عشق باهاش رفتار کنه، باهاش حرف بزنه، درددل کنه، و آروم باهاش رفتار کنه و عشق بورزه...
ماشین باز همیشه همه ی ماشینا رو دوست داشت اما به جز ماشینی که قرار بود بگیره سوار هیچ ماشینی نمیشد، اما نمیدونست ماشین عضلانی بگیره یا ماشین اقتصادی و برقی، نمیدونست و گیج بود، هنوز واقعا عاشق ماشینی نشده بود...
یه روز که با ماشینی آشنا میشه غافل از اینکه ممکنه ماشینا هم دروغ بگن، گول خورد!
دیدی پشت گوشیا کنار دوربینش مینویسن مثلا 48 مگاپیکسل؟!یا 108 مگاپیکسل؟! خب ممکنه 108 مگاپیکسلیه از 48 مگاپیکسلیه خیلی ضعیف تر باشه و این رو یه متخصص میفهمه نه ماشین باز ما...
خلاصه یه ماشین که مثل ماشین چینیا الکی بود اونو گول زد، با عنوان آفروید و حجم موتور بالا اومد تو زندگی ماشین باز! ماشین باز که اولین بار با این ماشین آفروید رفت فهمید که چقدر ماشین بدیه، از همون موقع فهمید چه کلاهی سرش رفته
ماشین باز که ناامید بود و نمیتونست ماشینشو که بهش انداخته بودن رد کنه، و نمیتونست اونو ناراحت کنه برای وجدانی که داره، مجبور بود باهاش بسازه، اما ماشین همیشه ماشین باز رو اذیت میکرد، یا تعمیرگاه بود یا تو سربالایی ها کم میاورد
ماشین باز برای اینکه میترسید سنش بگذره و به ماشین دلخواهش نرسه خودشو به در و دیوار زد تا حداقل ماشین دلخواهشو اجاره کنه، اما نمیشد، انگار کسی نمیخواست...
گذشت تا این که یکی از فامیلاشون یه ماشین اقتصادی و آروم و بی دردسر تولید کرد، از همون روزای اول ماشین باز احساس کرد که دلش اون اقتصادیه رو میخواد اما میدونست هیچ وقت بهش نمیرسه...
یه روز فامیل ماشین باز بهش گفت که بیا ماشینمونو ببر حال و هواش عوض بشه، ماشین باز از خوشحالی تو پوست خودش نمیگنجید، ماشین همسایه رو برد بالای ماشین خودش و اونو برد که حال و هواش عوض بشه، هیچ وقت سوار ماشین فامیلش نشد چون تعهد داشت، تو اون چند روز اینقدر خدا بهش حال خوب داده بود که کلا عوض شد...
ماشین باز با خدا معامله کرد، گفت خدایا به من شانس دوباره بده منم قول میدم آدم خوبی باشم... به تو توکل میکنم که هر کاری از دستت برمیاد و من یقیین دارم که تو میتونی شبیه همین حسی که به من دادی رو دوباره بدی و دائمیش کنی، حتی بیشترشو...
ماشین باز با خداتر شد، و خودشو برای نشستن پشت فرمون مماشین اقتصادی فامیل آماده میکرد...، ماشین باز که خیلی با ایمان و با وجدان بود جوری تمرین میکرد که انگار میخواد خلبان بشه، اون شروع کرد به خود ساختن...
ماشین باز هنوز به خواستش نرسیده اما من یقیین دارم که به خواستش میرسه، چون قلب پاکی داره...
خدایا بی نهایت شکرت
- ۰۴/۰۴/۲۰
- تعداد عزیزانی که این مطلبو دیدن: ۱۶
این متن رو دو بار بخون چون دریاره ماشین حرف نمی زنم