وَلَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضَىٰ

به زودی پروردگارت آنقدر به تو عطا خواهد کرد که خشنود شوی

وَلَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضَىٰ

به زودی پروردگارت آنقدر به تو عطا خواهد کرد که خشنود شوی

آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
نویسندگان

اراده

پنجشنبه, ۳۰ آبان ۱۴۰۴، ۰۱:۲۴ ب.ظ

سلام

 

یادمه بچه که بودم برای روشن کردن آتیش تو بیابون و زمینای کشاورزی روستامون وقتی که باد میشد همیشه دعا میکردیم که باد وایسته و ما آتیش کنیم، یا موقعی که عید میشد دعا میکردیم که هوا خوب باشه، یا قبل عید دعا میکردیم که بارون زیاد بیاد و سال بهار بشه، یا زمستون دعای برف داشتیم..

همه ی اینها رو از خدا میخواستیم، چون معتقد بودیم که اینها همه تحت فرمان خداست و همه و همه میتونه اجابت بشه، اما الان یه چیز دیگه هم فهمیدم

الان فهمیدم که علاوه بر اراده مطلق خدا بر عوامل طبیعی و بدون اراده و اختیار خدا اراده ای بالاتر و قوی تر از اراده ای داره که به انسان ها داده، اینو میدونستیم و میدونستم اما باور نداشتم و بهش ایمان نداشتم، حتی فکر هم نکرده بودم

اما الان دارم ازش استفاده میکنم، الان اگه کاری دارم که به دست انسانی قراره باز بشه تنها یه گفتن ساده برام کافیه و بیشترشو میسپارم به خدا و این خداست که کارمو راه میندازه، فقط کافیه همه ی امیدتو بدی به خدا

مثلا همین خرید ماشین که برای من یه معجزه ی جدید بود، یا فروش ماشین که به مشکل خورده بود، و حتی الان..

الان که برای مرخصی میخوام بگم، دیروز گفتم گفت نه، اما ایمان دارم که خدا برام جور میکنه، حتی با توجه به نه گفتن صاحب کارم... من ایمان دارم و چمدانم رو بستم و پشت ماشین گذاشتم..

هر چی بیشتر بزرگ میشیم بزرگی خدا رو بیشتر میبینیم، مثل اعداد، تا 5 سالگی عدد 10 برامون خیلیه، اما بعدا میبینیم که اعداد خیلی زیادن تا اینکه بزرگتر میشیم و میبینیم که بی نهایتن...

دیشب میگفتم این ماشین برای من فقط یه ماشین نیست، من این ماشینو جور دیگه ای میبینم، این ماشین برای من یه هدیه ی بزرگ از طرف خداست و قشنگ حس میکنم که خدا و تنها خدا این ماشینو بهم داده و هیچ اراده ای از خودم نمیبینم...

دقت کردین که مثل قبل حرف نمیزنم!

شایدم من فکر میکنم مثل قبل نیستم، ولی یادتونه وقتی زلیخا جوون شد و قرار شد به عقد یوسف پیامبر دربیاد چیشد؟! زلیخا 40 روز تنها بود، و هم مدت تنهایی و هم بعد اون دیگه مثل قبل نبود، انگار چیزایی دیده بود که همشو مثل یه راز تو سینه ش نگه داشته بود، من در حد ایشون نیستم، ولی..

ولی احساس میکنم منم یه چیزایی دیدم که شبیه ایشون شده حالم، ولی میخوام با نوشتن یه سری چیزا رو برای خودم هضم کنم و البته شاید بتونم کسایی شبیه به خودم رو کمک کنم

بازم میگم که من کسی نیستم، فقط شاید بعضی اتفاقات و کلا زندگی رو جور دیگه ای میبینم

خدا همیشه بوده و هست فقط باید ببینیش...

خدایا بابت همه چی ممنونم ازت

 

خدایا بی نهایت شکرت

  • 💕 پسر خوب 💕
  • تعداد عزیزانی که این مطلبو دیدن: ۱۶

نظرات (۰)

چرا نظر نمیذاری؟؟!! بذااااااار!

هر چه میخواهد دلِ تنگت بگو! زود باش بگو دیگه! اَههههههه!

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">