خود انسان
سلام
وقتایی که نمینویسم و دور میشم انگار به شیطان کمک میکنم، تا از یادم ببره آدمی که میخواستم بسازم
انگار نوشتن هایم حرفایی ست به خودم، حرف هایی که وجدانم به خودم میزنه تا بیدار بمونه
نمیدانم چرا فراموشی برای من بد است و برای بقیه خوب..
وقتی نمینویسم یادم میره که چه قول هایی دادم به خودم، اینکه نگاهم رو کنترل کنم، اینکه خوشرو باشم، اینکه مهربون باشم
اصلا انگار همش یه راز بوده و الان برام فاش شده، اینکه میگن نماز ستون دینه و نماز رو کوچک نشمرین...
من هر چیزی که اعتقاد دارم انگار تجربه هم کردم، مثلا معجزه، قدرت نماز، اینکه یه قدم برداری صد قدم برات برمیدارن، اینکه خدا از رگ گردن به آدم نزدیک تره، اینکه خدا از مادر مهربون تره، همه ی اینا رو حس کردم و درک کردم و دیدم...
فقط کاش همیشه یه نفر بود، یه نفر که انگیزه میداد، انگیزه ی نوشتن، اینکه فکر کنی یه نفر همیشه نوشته هاتو میخونه، بدون سوالای الکی و گیر دادنای مسخره، اینکه کسی باشه که بفهمه تو هم آدمی...
ولی من همه چی رو فهمیدم و الانم میدونم که همین که کسی نیست یعنی خدا میخواد تنهایی راه رو پیدا کنم...
شما همیشه دعا میکنید خدا هر چی صلاحه رو بهتون بده؟؟
تا حالا به این فکر کردین که خدا میتونه حتی صلاحمونو تغییر بده؟! من فکر کردم و داد، و خدا صلاحم کرد و داد... خدا همینقدر بزرگه، اینقدر بزرگ که فکرشم نمیتونیم بکنیم...
در کمتر از 3 دقیقه یه چیز نشدنی رو برام شدنی کرد... و این یعنی اتمام حجت...
خدایا اگه با عدالتت بر من قضاوت کنی من جایی جز جهنمت رو ندارم، پس خدای من با رحمتت بر من قضاوت کن که رحمت تو جهنم رو هم بهشت میکنه...
خدایا بی نهایت شکرت
- ۰۴/۰۹/۱۳
- تعداد عزیزانی که این مطلبو دیدن: ۱۴
سلام
ایشاالله خدا خودتو بخره